سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر!

 

ماه از وسط دو نیم شد و  آمدی زنور
ای التیام سخت ترین زخم های جور

چرخیدی و به چرخش تو ماه در طواف
دور حسین ، قافله سالار شهر نور

آب از تولدت به مَد آمد هزار بار...
مشکش خجل ز تیر کزو می کندعبور 

قد می کشیدی و به الفبای زندگی
آموخت مادرت به تو تک واژه ی غرور

هر روز قامتت زجوانان رشیدتر ...
هر روز می کنند ملائک تو را مرور

روز از قوام غیرت تو در هراس، لیک
شب آشنا به ناله ی مستت: "هوالغفور"

پیمانه محو مستی تو در وصال یار
وقتی میان کرب و بلا می کنی ظهور

...

*** *** *** *** *** ***

حالا "مسیر" بین تو و یار مبتلاست
مستانه بین گنبد تو تا خم حضور

هرکس که مبتلاست شبی می رسد به تو
کافیست یک نگاه تو : تدبیر هر امور


نوشته شده در شنبه 90/3/21ساعت 4:34 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

دوباره صبح ..ظهر .. عصر .. غروب شد ..نیامدی............؟


نوشته شده در جمعه 90/3/20ساعت 7:29 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نام خدا

دلم برای نوشتن پر میزنه.. زمان داره به سرعت باد می گذره. انگار همین دیروز بود که دبیرستانی بودم و پر از شور و نشاط و انرژی.. همه کار می خواستم بکنم. می خواستم دنیا رو نجات بدم. و از بی تفاوتی آدم هایی که دور و برم میدیدم تعجب می کردم. حالا منم یک نفر مثل اونها هستم. و مهم ترین کارم توی زندگی ترجمه ی به موقع کتابم و نوشتن پایان نامه ام شده.. دلم براب خلوت کردن با خودم لک می زنه. برای فکرهای بزرگ. آرزوهای بزرگ. نقشه های بزرگ. راستی که آدم هرچی بزرگتر میشه آرزوهاش کوچیک میشن..
گاهی دلم برای اولین وبلاگم توی پرشین بلاگ پر میزنه :
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را زجام باده ی گلگون خراب کن

گاهی دلم برای وبلاگ دومم هم تنگ میشه : ای آفتاب آینه دار جمال تو!!

چقدر پر هیجان می نوشتم. چقدر حرف داشتم برای گفتن به خدا. توی پوست خودم جا نمی شدم وسعی میکردم دیگران منو بزرگتر از اونی که هستم ببینند. اما.. حالا دیگه این دیگران و نظرشون انقدری مهم نیست. اونی که باید راضیش کنم از رگ گردن بهم نزدیک تره و با همه ی خوشبختی و رضایتی که از زندگیم دارم وقتی به اون فکر میکنم احساس ضعف و ناتوانی می کنم. شاید برای همینه که بیشتر به وبلاگ پزشکیم سر می زنم تا اینجا. اونجا ارزش اجتماعی علم و تجربه ی هرچند ناچیزم دیده می شه و اینجا ضعفم در برابر تو.. تویی که دوست دارمتو تویی که از رگ گردن بهم نزدیک تری. تویی که هر روز بارها صدام می کنی و من نمی شنوم. تویی که هر روز بهم محبت می کنی و من نمی بینم. تویی که همیشه پیشمی و حست نمی کنم. ازت خجالت نمی کشم. فراموشت میکنم ولی تو فراموشم نمی کنی. دست محبتی روی سرم میکشی و می گذاری بعد از 27 سال باز هم بچگی کنم....................
چقدر دلم برات تنگه... خدای خانه ی مکعبی اعجاب انگیز! کریم کریم کریم...


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/5ساعت 8:13 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

یا حق

برای آمدنت دل بهانه می گیرد
بها نه ی غزلی جاودانه می گیرد

چه خوب بود بیایی عزیز مادرمان
که شعله از پی شعله زبانه می گیرد

چقدر جمعه گذشت و نیامدی! دل آب،
سراغ روی تو از مه شبانه می گیرد

نه عشق مانده به عالم ، نه مرد. تیرک ظلم؛
امید جمعه ی ما را نشانه می گیرد ...

غروب مانده و طوفان تکانده عالم را
و خون ز مردم چشمان جوانه می گیرد

عجیب نیست درون قفس نمرده دلم
عجیب نیست قفس جای خانه می گیرد

من و ترنم وصل تو : آن حقیقت ناب
دلم ز دستهای تو باز آب و دانه می گیرد

...

بیا و بال و پرم ده.. بهار نزدیک است!
کبوترم به بهارت ترانه می گیرد......


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/29ساعت 11:20 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

رقیه بنت الحسین (ع)امشب شب هزار و یک این فسانه است
متروکه ای به شام پر از ماه پاره است
ماهی نحیف بسته کمر بر نیایشی
ماهی دگر غریب تر از هر ستاره است

شام است و قصر سبز پر از برج و بام و راه
تعبیر خواب شهر فقط آه ، آه ، آه
در امتداد شام سیه تازیانه ها
هریک نواختند گلی بر گونه های ماه

بوی طعام از همه ی خانه ها بلند
طفل گرسنه آه زجان می زند بلند
بابا زخواب طفل گذر کرده لحظه ای
دست طلب به سوی دلش میکند بلند

سایه به سمت طفل سرازیر می شود
تشتی می آورد که نفس گیر می شود
سایه پر از گزند و غم طفل ،جانگداز
طفلک چه زود از دو جهان سیر میشود..

 تشتی ست در میانه ی شب پر زنور ماه
اینجا بهشت و تشت می و عیش شامگاه
یک ، دو ، شماره های نفس ، طفل اوفتاد!
افسوس بر نخیزد ازین ماه باز آه . . . . .


نوشته شده در یکشنبه 89/9/28ساعت 10:23 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

دلم گرفته و شب در کشاکش خواب است
ستون فلسفه ی عشق باز بر آب است
کسی به فکر شب و خلوت و نیایش نیست
سکوت منتظر یک نیایش ناب است ...
چقدر آه برای دلم کم است .. چقدر !
که گوشه ای که بر آن ایستاده مرداب است
فقط گرفته دلم باز یک بهانه ازو
که عکس کرب و بلایش بلند بر قاب است
اگرچه قاب گرفته غبار و محو شده ،
اگرچه چشم دلم سالهاست در خواب است،
اگرچه ساز دلم کوک بر نمی تابد
برای خواندن نامش عجیب بیتاب است...
صدای قافله از دور میرسد کم کم
صدای آمدن کاروان ارباب است
سکوت و رمز شب و قفل بسته و شب تار
چه خوب نام حسینم کلید این باب است....


مرا بخوان به روضه های شبانه ات آقا!


نوشته شده در پنج شنبه 89/9/18ساعت 3:0 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

 

وقتی که آب در دل سقا حقیر شد
چشمان خسته محو دو پیکان تیر شد

وقتی علم ز دست یل نینوا فتاد
خورشید هم ز تابش روزانه سیر شد

چشمان آب غرق تمنا و شرم بود
از لحظه ای که در کف دشمن اسیر شد

از بس که شیرخواره به مادر نگاه کرد
آخر رباب یک شبه صد سال پیر شد

امواج العطش چو غریبانه موج زد
حتی دو چشم کوچک اصغر کویر شد

حتی رمق نداشت کمی دست و پا زند
وقتی که سهم حنجرش یک جرعه تیر شد

آغوش مهربان پدر: قتلگاه طفل
عالم قرین بهت این صبر امیر شد



تقدیم به صبر مجسم زینب اطهر (س)


نوشته شده در یکشنبه 89/9/14ساعت 4:30 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

 

هفتاد و دو ماه... ظهرِ عاشورا شقّ‌القمرِ امام را دیدند
هفتاد و دو پشتِ آسمان خم شد، وقتی کمرِ امام را دیدند
هفتاد و دو ذبح و یک خلیل‌الله، در عزم خلیلِ حق خلل؟ هرگز
در سیروسلوک فی‌سبیل‌الله تعظیم به هیبتِ هُبَل؟ هرگز
در هلهله بُتانِ هرجایی این‌گونه که دید خودشکستن را؟
افروخت شراره ی ستم‌سوزی، آموخت رهِ زِخویش رستن را
بنگر حرکات نور اعظم را: در ورطه ی تشنگی تلاطم کرد
هفتاد و دو کشتیِ نجات آورد، هفتاد و دو نوح وقفِ مردم کرد
هفتاد و دو کاروان و یک سالار، هفتاد و دو واحه روبه‌رو دارد
گاهی ز تنور و گاه بر نیزه با امّتِ خویش گفتگو دارد
آن اسوه ی  پاکباز می‌گوید: آنان که ز راز مرگ آگاهند
در دشتِ جنون ز پا نمی‌افتند، بر مرکبِ خون هماره در راهند
هفتاد و دو صف، فشرده چون پولاد، هفتاد و دو قبضه موم در یک مُشت
هفتاد و دو سرسپرده ی مولا، تسلیمِ اشاره‌های یک انگشت
انگشتِ اشارتی که او دارد فردا به مصاف می‌برد ما را
گر شیوه ی نو پریدن آموزیم، تا قله ی قاف می‌برد ما را
فردا که ز نیزه می‌دمد خورشید، فردا که خروسِ مرگ می‌خواند
از خنجر و برگ حجله می‌بندیم، ما را چو عروسِ مرگ می‌خواند
هفتاد و دو لحظه، لحظه ی پرواز، هفتاد و دو کربلای پی‌درپی
هفتاد و دو لحظه ی سرافرازی، سرهای بریده، خون‌چکان بر نی

 
نقل از نشریه ی الکترونیکی لوح : www.louh.com

نوشته شده در سه شنبه 89/6/16ساعت 5:40 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

دستانم را در پنجره ی نیم بند دلم گره  می زنم و خود را به تو می رسانم و صدایی غریب درونم اذان می گوید :" خدا بزرگ تر است! " و نمی گوید بزرگتر از چه؟! " او " بزرگتر است ، بزرگتر از هرآنچه که بزرگ باشد و جز او خدایی نیست.
و به ناگاه لایه های روزمرگی و دنیا و وابستگی هایش لحظه ای کنار می رود ، چیزی درونم می جوشد ، از پله های چشم هایم بالا می آید و در دو سوی صورتم جاری می شود... خیسی اشک بوی خاک باران خورده می دهد و بعد از بیست و شش سال به یادم می آورد که از خاکم... و خدایی که مثل همیشه بزرگتر است خودش و بی واسطه دستان بزرگواری و لطفش را بر سرم می کشد و مرا می خواند و اصلا انگار قصد ندارد تمام این سالهای فراموشی را به رویم بیاورد و من سیال محبتش را در سلول های وجودم حس می کنم...
سلام خدا! منم فراموشکار ضعیف فقیر ... سلام خدا! چقدر تو نزدیکی و چقدر من دورم... چقدر بزرگی .. چقدر کریمی ..
سلام خدا!


نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 8:24 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

سلام خدا ی کریم. یک دور دیگه ی زمین به دور خورشید داره تموم میشه و من که خستگی های دوره ی اینترنی فرصت نوشتن رو ازم گرفته بود حالا می خوام چند دقیقه ای برات بنویسم.

سلام خدای بزرگ. اومدم ازت تشکر کنم برای سال هشتاد و هشت. امسال با کربلا شروع شد. من 11فروردین امسال اولین کشیک زندگیم رو دادم( بیمارستان مفید) . من امسال کم کم پزشک شدم! امسال من و همسرم زندگی زیر یک سقف رو شروع کردیم و این زندگی همیشه از عنایت شما سرشار بود.همسر من امسال تدریس در دانشگاه رو شروع کرد که به نظرم گام خیلی مهمی براش بود. ما امسال یک بار مشهد رفتیم و یک بار هم سوریه و چند بار زیازت شهدا و یک بار زیارت حضرت معصومه.. روزی زیارتی ما خیلی خوب بود. شکرت خدا! شب قدرهای خوبی داشتیم. عرفه ی خوبی و عاشورایی که با همه ی عاشورا ها فرق داشت ودید ما رو به زندگی عوض کرد.

سلام خدای مهربون! امبسال هم مثل هر سال نعمت هایی به ما دادی که ما ندیده گرفیم و به موقع و هر روز شکر نکردیم و تو باز به حساب ناشکری نگذاشتی و از ما گذشتی. به خاطر هر روز سلامتی شکر. به خاطر هر روز روزی شکر. به خاطر نعمت جاری بودن دست محبت پدر و مادر شکر. به خاطر بلاهایی که ما نفهمیدیدم و دفع کردی شکر. به خاطر گرفتاریهایی که رفع کردی شکر. به خاطر هر نفسی که کشیدیم و هر نعمتی که سر راهمون گذاشتی شکر...

سلام خدای بخشنده!! امسال خیلی گناه کردم اگرچه فروردین 88 در پیشگاه امام حسین قول داده بودم که خوب بشم ... و نشدم. خدایا تو رسوا نکردی منو . من هم نمی شمارم گناه هام رو. ولی تو میدونی . خدایا به ضعف و کوچکیم منو ببخش.

سلام خدای روزی بخش! سال جدید از نو و روزی زمان گذرا... خدایا بندگی ، علم ، سلامت و موفقیت روزیمون کن. خدایا امسال دیگه آقامون رو برسون.

امسال خدا...
سلام خالق گلهای نرگس...


نوشته شده در شنبه 88/12/29ساعت 8:44 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

Design By : Pichak