سلام همسفر...
گفته بودي : بنده ام! شيطان را هم بند كرده ام، بي بهانه بازگرد ...
چه ميشد كه مرا بي غرور مي آفريدي تا در آغوش تو سركشي نكنم...
گفته بودي: بازگرد، راه بازگشتت را آب و جارو مي كنم...
چه مي شد غفلت را نمي آفريدي تا گمراهي ام را هديه نياورم...
گفته بودي : مرا تنها دلخوشي ،عاشقيست ، ترا عاشقم ،اي بنده ام...
مي دانم كه مي داني ،من هم ترا عاشقم ،اما رسمش را از ياد برده ام ...
پرسيدم: راستي! راه خوان عفو و رحمتت از كدامين باديه ي روزگار مي گذرد؟!..
و تو لبخند زدي و گفتي: كوير دلت...
التماس يك خواستن براي يك بنده ي ناخواستني در اين ايام كه همه مي خواهند ... ياحق!