ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر!
انت ... ریگ باد آورده ای را باد برد ...
شنیده بودم که یک جایی در دنیا هست به اسم " مسجد سهله " ولی ندیده بودم ... فکر هم نمی کردم که ببینم ...هنوزم باورم نشده که من قدم در جایی به اسم مسجد سهله گذاشتم ...
وارد شدیم . یک حیاط بزرگ در وسط وشبستان های مسجد دورتادور . زمزمه ای کلافه ام کرد : همه جا بروم به بهانه ی تو .. که مگر برسم در خانه ی تو .. همه جا دنبال تو می گردم .. که تویی درمان همه دردم .. یا اباصالح مددی !! ..............................
چهارشنبه بعد از ظهر بود ولی من حس جمعه داشتم .
خاطره ی جمعه ها و جمعه بازارها در من زبانه کشید .
از اعمال مسجد فارغ شدیم. جایی گوشه ای برای خودم پیداکردم و آروم صورتم رو روی زمین گذاشتم : عطر قدمهای آقا حس می شد . آقا از اونجا رد شده بود .............. جمعه بازار شد توی دلم. شلوغ شد. همه چیز به هم پیچید و دست آخرطوفان شد و روی صورتم نشست : اگرم نبود دل لایق تو ، نظری به دلم شده عاشق تو ... که تو لیلای همه مجنونی ، همه ی هست من دل خونی .. یا اباصالح مددی .....
التماس آقا کردم که برگرده ... التماس خدا کردم که آقا برگرده ... التماس کردم ... صورتمو لابه لای سنگهای مسجد پنهان کردم : روسفید شدم. بوی خاک باران خورده گرفتم .و ... تمام!
Design By : Pichak |