ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر!
ماه از وسط دو نیم شد و آمدی زنور چرخیدی و به چرخش تو ماه در طواف آب از تولدت به مَد آمد هزار بار... قد می کشیدی و به الفبای زندگی هر روز قامتت زجوانان رشیدتر ... روز از قوام غیرت تو در هراس، لیک پیمانه محو مستی تو در وصال یار ... *** *** *** *** *** *** حالا "مسیر" بین تو و یار مبتلاست هرکس که مبتلاست شبی می رسد به تو دوباره صبح ..ظهر .. عصر .. غروب شد ..نیامدی............؟ به نام خدا دلم برای نوشتن پر میزنه.. زمان داره به سرعت باد می گذره. انگار همین دیروز بود که دبیرستانی بودم و پر از شور و نشاط و انرژی.. همه کار می خواستم بکنم. می خواستم دنیا رو نجات بدم. و از بی تفاوتی آدم هایی که دور و برم میدیدم تعجب می کردم. حالا منم یک نفر مثل اونها هستم. و مهم ترین کارم توی زندگی ترجمه ی به موقع کتابم و نوشتن پایان نامه ام شده.. دلم براب خلوت کردن با خودم لک می زنه. برای فکرهای بزرگ. آرزوهای بزرگ. نقشه های بزرگ. راستی که آدم هرچی بزرگتر میشه آرزوهاش کوچیک میشن.. گاهی دلم برای وبلاگ دومم هم تنگ میشه : ای آفتاب آینه دار جمال تو!! چقدر پر هیجان می نوشتم. چقدر حرف داشتم برای گفتن به خدا. توی پوست خودم جا نمی شدم وسعی میکردم دیگران منو بزرگتر از اونی که هستم ببینند. اما.. حالا دیگه این دیگران و نظرشون انقدری مهم نیست. اونی که باید راضیش کنم از رگ گردن بهم نزدیک تره و با همه ی خوشبختی و رضایتی که از زندگیم دارم وقتی به اون فکر میکنم احساس ضعف و ناتوانی می کنم. شاید برای همینه که بیشتر به وبلاگ پزشکیم سر می زنم تا اینجا. اونجا ارزش اجتماعی علم و تجربه ی هرچند ناچیزم دیده می شه و اینجا ضعفم در برابر تو.. تویی که دوست دارمتو تویی که از رگ گردن بهم نزدیک تری. تویی که هر روز بارها صدام می کنی و من نمی شنوم. تویی که هر روز بهم محبت می کنی و من نمی بینم. تویی که همیشه پیشمی و حست نمی کنم. ازت خجالت نمی کشم. فراموشت میکنم ولی تو فراموشم نمی کنی. دست محبتی روی سرم میکشی و می گذاری بعد از 27 سال باز هم بچگی کنم.................... یا حق برای آمدنت دل بهانه می گیرد چه خوب بود بیایی عزیز مادرمان چقدر جمعه گذشت و نیامدی! دل آب، نه عشق مانده به عالم ، نه مرد. تیرک ظلم؛ غروب مانده و طوفان تکانده عالم را عجیب نیست درون قفس نمرده دلم من و ترنم وصل تو : آن حقیقت ناب ... بیا و بال و پرم ده.. بهار نزدیک است! امشب شب هزار و یک این فسانه است شام است و قصر سبز پر از برج و بام و راه بوی طعام از همه ی خانه ها بلند سایه به سمت طفل سرازیر می شود تشتی ست در میانه ی شب پر زنور ماه دلم گرفته و شب در کشاکش خواب است وقتی که آب در دل سقا حقیر شد وقتی علم ز دست یل نینوا فتاد چشمان آب غرق تمنا و شرم بود از بس که شیرخواره به مادر نگاه کرد امواج العطش چو غریبانه موج زد حتی رمق نداشت کمی دست و پا زند آغوش مهربان پدر: قتلگاه طفل هفتاد و دو ماه... ظهرِ عاشورا شقّالقمرِ امام را دیدند دستانم را در پنجره ی نیم بند دلم گره می زنم و خود را به تو می رسانم و صدایی غریب درونم اذان می گوید :" خدا بزرگ تر است! " و نمی گوید بزرگتر از چه؟! " او " بزرگتر است ، بزرگتر از هرآنچه که بزرگ باشد و جز او خدایی نیست. سلام خدا ی کریم. یک دور دیگه ی زمین به دور خورشید داره تموم میشه و من که خستگی های دوره ی اینترنی فرصت نوشتن رو ازم گرفته بود حالا می خوام چند دقیقه ای برات بنویسم. سلام خدای بزرگ. اومدم ازت تشکر کنم برای سال هشتاد و هشت. امسال با کربلا شروع شد. من 11فروردین امسال اولین کشیک زندگیم رو دادم( بیمارستان مفید) . من امسال کم کم پزشک شدم! امسال من و همسرم زندگی زیر یک سقف رو شروع کردیم و این زندگی همیشه از عنایت شما سرشار بود.همسر من امسال تدریس در دانشگاه رو شروع کرد که به نظرم گام خیلی مهمی براش بود. ما امسال یک بار مشهد رفتیم و یک بار هم سوریه و چند بار زیازت شهدا و یک بار زیارت حضرت معصومه.. روزی زیارتی ما خیلی خوب بود. شکرت خدا! شب قدرهای خوبی داشتیم. عرفه ی خوبی و عاشورایی که با همه ی عاشورا ها فرق داشت ودید ما رو به زندگی عوض کرد. سلام خدای مهربون! امبسال هم مثل هر سال نعمت هایی به ما دادی که ما ندیده گرفیم و به موقع و هر روز شکر نکردیم و تو باز به حساب ناشکری نگذاشتی و از ما گذشتی. به خاطر هر روز سلامتی شکر. به خاطر هر روز روزی شکر. به خاطر نعمت جاری بودن دست محبت پدر و مادر شکر. به خاطر بلاهایی که ما نفهمیدیدم و دفع کردی شکر. به خاطر گرفتاریهایی که رفع کردی شکر. به خاطر هر نفسی که کشیدیم و هر نعمتی که سر راهمون گذاشتی شکر... سلام خدای بخشنده!! امسال خیلی گناه کردم اگرچه فروردین 88 در پیشگاه امام حسین قول داده بودم که خوب بشم ... و نشدم. خدایا تو رسوا نکردی منو . من هم نمی شمارم گناه هام رو. ولی تو میدونی . خدایا به ضعف و کوچکیم منو ببخش. سلام خدای روزی بخش! سال جدید از نو و روزی زمان گذرا... خدایا بندگی ، علم ، سلامت و موفقیت روزیمون کن. خدایا امسال دیگه آقامون رو برسون. امسال خدا...
ای التیام سخت ترین زخم های جور
دور حسین ، قافله سالار شهر نور
مشکش خجل ز تیر کزو می کندعبور
آموخت مادرت به تو تک واژه ی غرور
هر روز می کنند ملائک تو را مرور
شب آشنا به ناله ی مستت: "هوالغفور"
وقتی میان کرب و بلا می کنی ظهور
مستانه بین گنبد تو تا خم حضور
کافیست یک نگاه تو : تدبیر هر امور
گاهی دلم برای اولین وبلاگم توی پرشین بلاگ پر میزنه :
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را زجام باده ی گلگون خراب کن
چقدر دلم برات تنگه... خدای خانه ی مکعبی اعجاب انگیز! کریم کریم کریم...
بها نه ی غزلی جاودانه می گیرد
که شعله از پی شعله زبانه می گیرد
سراغ روی تو از مه شبانه می گیرد
امید جمعه ی ما را نشانه می گیرد ...
و خون ز مردم چشمان جوانه می گیرد
عجیب نیست قفس جای خانه می گیرد
دلم ز دستهای تو باز آب و دانه می گیرد
کبوترم به بهارت ترانه می گیرد......
متروکه ای به شام پر از ماه پاره است
ماهی نحیف بسته کمر بر نیایشی
ماهی دگر غریب تر از هر ستاره است
تعبیر خواب شهر فقط آه ، آه ، آه
در امتداد شام سیه تازیانه ها
هریک نواختند گلی بر گونه های ماه
طفل گرسنه آه زجان می زند بلند
بابا زخواب طفل گذر کرده لحظه ای
دست طلب به سوی دلش میکند بلند
تشتی می آورد که نفس گیر می شود
سایه پر از گزند و غم طفل ،جانگداز
طفلک چه زود از دو جهان سیر میشود..
اینجا بهشت و تشت می و عیش شامگاه
یک ، دو ، شماره های نفس ، طفل اوفتاد!
افسوس بر نخیزد ازین ماه باز آه . . . . .
ستون فلسفه ی عشق باز بر آب است
کسی به فکر شب و خلوت و نیایش نیست
سکوت منتظر یک نیایش ناب است ...
چقدر آه برای دلم کم است .. چقدر !
که گوشه ای که بر آن ایستاده مرداب است
فقط گرفته دلم باز یک بهانه ازو
که عکس کرب و بلایش بلند بر قاب است
اگرچه قاب گرفته غبار و محو شده ،
اگرچه چشم دلم سالهاست در خواب است،
اگرچه ساز دلم کوک بر نمی تابد
برای خواندن نامش عجیب بیتاب است...
صدای قافله از دور میرسد کم کم
صدای آمدن کاروان ارباب است
سکوت و رمز شب و قفل بسته و شب تار
چه خوب نام حسینم کلید این باب است....
مرا بخوان به روضه های شبانه ات آقا!
چشمان خسته محو دو پیکان تیر شد
خورشید هم ز تابش روزانه سیر شد
از لحظه ای که در کف دشمن اسیر شد
آخر رباب یک شبه صد سال پیر شد
حتی دو چشم کوچک اصغر کویر شد
وقتی که سهم حنجرش یک جرعه تیر شد
عالم قرین بهت این صبر امیر شد
تقدیم به صبر مجسم زینب اطهر (س)
هفتاد و دو پشتِ آسمان خم شد، وقتی کمرِ امام را دیدند
هفتاد و دو ذبح و یک خلیلالله، در عزم خلیلِ حق خلل؟ هرگز
در سیروسلوک فیسبیلالله تعظیم به هیبتِ هُبَل؟ هرگز
در هلهله بُتانِ هرجایی اینگونه که دید خودشکستن را؟
افروخت شراره ی ستمسوزی، آموخت رهِ زِخویش رستن را
بنگر حرکات نور اعظم را: در ورطه ی تشنگی تلاطم کرد
هفتاد و دو کشتیِ نجات آورد، هفتاد و دو نوح وقفِ مردم کرد
هفتاد و دو کاروان و یک سالار، هفتاد و دو واحه روبهرو دارد
گاهی ز تنور و گاه بر نیزه با امّتِ خویش گفتگو دارد
آن اسوه ی پاکباز میگوید: آنان که ز راز مرگ آگاهند
در دشتِ جنون ز پا نمیافتند، بر مرکبِ خون هماره در راهند
هفتاد و دو صف، فشرده چون پولاد، هفتاد و دو قبضه موم در یک مُشت
هفتاد و دو سرسپرده ی مولا، تسلیمِ اشارههای یک انگشت
انگشتِ اشارتی که او دارد فردا به مصاف میبرد ما را
گر شیوه ی نو پریدن آموزیم، تا قله ی قاف میبرد ما را
فردا که ز نیزه میدمد خورشید، فردا که خروسِ مرگ میخواند
از خنجر و برگ حجله میبندیم، ما را چو عروسِ مرگ میخواند
هفتاد و دو لحظه، لحظه ی پرواز، هفتاد و دو کربلای پیدرپی
هفتاد و دو لحظه ی سرافرازی، سرهای بریده، خونچکان بر نی
و به ناگاه لایه های روزمرگی و دنیا و وابستگی هایش لحظه ای کنار می رود ، چیزی درونم می جوشد ، از پله های چشم هایم بالا می آید و در دو سوی صورتم جاری می شود... خیسی اشک بوی خاک باران خورده می دهد و بعد از بیست و شش سال به یادم می آورد که از خاکم... و خدایی که مثل همیشه بزرگتر است خودش و بی واسطه دستان بزرگواری و لطفش را بر سرم می کشد و مرا می خواند و اصلا انگار قصد ندارد تمام این سالهای فراموشی را به رویم بیاورد و من سیال محبتش را در سلول های وجودم حس می کنم...
سلام خدا! منم فراموشکار ضعیف فقیر ... سلام خدا! چقدر تو نزدیکی و چقدر من دورم... چقدر بزرگی .. چقدر کریمی ..
سلام خدا!
سلام خالق گلهای نرگس...
Design By : Pichak |