سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر!

دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶

یا رب الحسین ...

ریگ باد آورده ای را باد برد ...

من گرسنه بودم . داشتم از گرسنگی جون می دادم .

از اول سال هشتاد و شش حال و روزم این طوری شده بود . دلم گرفته بود . کم آورده بودم .

رفتم در خونه ی کسی که کریم ترین بود . آرزو داشتم تکه نانی از پنجره برام بیرون بندازن... چی شد ؟ : در باز شد و من رو بی اینکه خودم بخوام و بفهمم بردن توی خونه و سفره ای دیدم که انتهاش نامعلوم بود. پر برکت ترین سفره ... و من هرچند شاید از شدت هیجان دست به داخل سفره نبردم و هیچ چیز نخوردم ولی ... سیر شدم.

کربلا ... سفره ی عنایت خدا ...

دنیا خیلی بد شده. انقدر که آدم نمی تونه راحت تحملش کنه. همه جا پرشده از تیرگی. روی همین زمین گرد  یه خیابونی هست به طول صفا تا مروه ... می شه قسم خورد ، می شه دست روی قرآن گذاشت که با صفاترین ، دوست داشتنی ترن ، متفاوت ترین و عجیب ترین جای دنیا یه جاییه به اسم بین الحرمین ...

دلم می خواست تو بین الحرمین دفن بشم .

وقتی بنا بود برم با هرکس که خداحافظی می کردم می گفتم دعا کنه برم و برنگردم.

ولی برگشتم ...(چون اونجا موندگار شدن رو به هر کسی نمی دادن)

برگشتم. با بار سنگینی از عشق و عشق و عشق و ... دلتنگی.

من ... همین خود من زیر قبه ی امام حسین ایستادم . در آغوش ضریحش زار زدم. کنار ضریح حضرت ابالفضل جوشن خوندم . زانو زدم . چشمامو بستم . همین صورتمو روی ضریح گذاشتم . نفس کشیدم . بو کشیدم . دعا کردم . حرف زدم . التماس کردم ...من ... همین خود من ...

شب آخر جلوی باب قبله ی حرم امام حسین روبه روی ایوان طلا توی حیاط نشسته بودم . چند تا جوون همون جا ایستاده بودن و زار می زدن . یکیشون با صدای بلند می خوند و با انگشت اشاره ش به سمت ضریح اشاره می کرد : بی تو می میرم ... بی تو می میرم ... بی تو می میرم ...

...

روضه الحسینیه ...

یعنی : بهشت امام حسین(ع) .

ریگ باد آورده ای را ...

                           باد ... برد ... .



نوشته شده در چهارشنبه 86/8/16ساعت 9:50 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

Design By : Pichak