سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر!

توی چمدان ماه خورشیدی هست 
                                                                                                                                

جلیل صفربیگی- www.louh.com

از شعله شعر من زبان می‌سوزد
حرفی بزنم اگر، دهان می‌سوزد
چندی‌ست سرم لانه ققنوسان است
بالی بتکانم آسمان می‌سوزد

اسبی که به روی قالی خانه‌ی ماست
در تاخت و تاز خالی خانه‌ی ماست
آن گاو که در تابلو نقاشی است
خوشبخت‌تر از اهالی خانه‌ی ماست!

با سرعت بی‌مهار واگن هایش
با لشکر بی‌شمار واگن هایش
از   دور  قطار  زندگی  می‌ آید
تنهایی و مرگ، بار واگن‌هایش

بگذار که مشکلات را درک کنی
تا لذت کیش و مات را درک کنی
زحمت بکش این پیاز را پوست بگیر
تا فلسفه‌ی حیات را درک کنی

از آتشم و زبانه‌ام گم شده است
از بادم و آشیانه‌ام گم شده است
از آبم و رود، رود  سرگردانم
در خاک کلید خانه‌ام گم شده است

او مثل همیشه خواب‌هایش آبی است
کار من بی‌چاره ولی بی‌خوابی است
من گربه‌ی ولگرد خیابان هستم
او گربه ی چاق و چله‌ی قصابی است

در اوج یقین اگر چه تردیدی هست
در هر قفسی کلید امیدی هست
چشمک زدن ستاره در شب، یعنی
توی چمدان ماه خورشیدی هست

من از سر شعر دست اگر بردارم
شاید سر راحت به زمین بگذارم
خوابم که نمی‌برد به این زودی‌ها
باید دو هزار گرگ را بشمارم

در شعر خود اعتراض می‌کاشت جلیل
هی پنجره‌های باز می‌کاشت جلیل
میلیونر شهر می‌شد امروز اگر
جای کلمه پیاز می‌کاشت جلیل


نوشته شده در شنبه 88/8/9ساعت 10:37 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

Design By : Pichak