سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر!

انت ...

درسته که مدتیه پست جدید نداشتم ولی این به معنای ته کشیدن حرفهای من نیست!!
وقتی می گن فلانی سرش شلوغه یعنی موضوعات زیادی فکرشو مشغول کرده. با این اوصاف سر من چندان هم شلوغ نیست!!! اگرچه کارهای زیادی برای انجام دادن دارم.
خوشبختی تعریف نداره.
مثلا نمی تونی بگی هرکی پدر و مادر داره خوشبخته و هرکی پدر و مادرشو از دست داده خوشبخت نیست.
خوشبختی نوعی احساسه که ممکنه یک آدم سرطانی زمین گیر در آخرین لحظات زندگیش اونو تجربه کنه...
خوشبختی دقیقا اون احساسیه که من صبح روز عید غدیر در حالی تا مغز استخوانم از سرما می لرزید توی گلزار شهدا کنار همسرم داشتم. خوشبختی یک احساس نرم و سیاله که وقتی باشه می تونه توی تک تک سلول های وجودت رخنه کنه...
با خودم فکر کردم بعد از مدت زیادی ننوشتن مهمترین احساس درونم رو بنویسم. خوب که فکر کردم دیدم باید قبل از نوشتن سجده کنم ...


نوشته شده در دوشنبه 87/10/2ساعت 4:43 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

اللهمَّ ربَّ الکبریاء والعظمة ... دوباره عید فطر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

این بار تصمیم گرفتم از آخر شروع کنم: از عید فطر... از روزی که نشاط عید با حسرت سفره ای که جمع می شه در هم می آمیزه...
راستی چند روز تا مهمونی خدا مونده؟؟؟؟؟؟ یه صدایی سرزنشم می کنه: تو که تازه از مهمونی خدا برگشتی! مهمون نوازی رسول خدا و سفره ی باز لبیک و احرام و طواف و سعی و تقصیر و نماز و تماشا و جبل الرحمة و غار حراء و مسجد قبا و بئر علی و بین الحرمین کم بود؟؟ و صدایی از درون درونم جوابشو می ده که : اوهوم! ریپیت پلیز!!! 
(این قسمت به دلیل شرم نویسنده از بیان مستقیم به زبان انگلیسی نوشته شد) و راستی کی گفته خواستن از خدا زشته؟ می خوام! دوباره می خوام. این دفعه هم تمتع می خوام و اصلاً اصلاً هم به من ربطی نداره که نوبت های حج و زیارت 17 ساله ست و اصلاً من که از حج و زیارت چیزی نخواستم، از دریای لطف خدا خواستم که خیرالمسئولین اونه و تازه بخل دنیایی ما آدما رو نداره و هر چی که بخواهیم به دادنش بهمون تواناست ... وبه خواننده ی محترمی که توی ذهنش می گه : چه پررو باید عرض کنم ماه رمضون که رسید تازه گدایی شروع می شه. شوخی که نیست، یه شب قدره و یک سال زندگی...
...

سفر تموم شد... کاملا تموم شد! هرچند هواپیمای جده-تهرانی که ما سوارش بودیم سحرگاه 26 مردادبه زمین نشست ... ولی من همین امروز که به طور اتفاقی یکی از هم سفرامو توی خیابون دیدم و اون بعد از سلام وعلیکی آهی کشید و گفت: سفر خوبی بود... تازه یادم افتاد که چند شبه دیگه خواب اونجا رو نمی بینم و چند روزه به زندگی عادی برگشتم و ... و خلاصه سفر تموم شد و ...سوغاتی ها تقسیم شد و ...راستی برای خودم چرا انقدر کم سوغاتی آوردم؟  واااای چه حیف! کاش کنار امام حسن برای خودم دعای مکارم اخلاق می خوندم... کاش ذره ای (یا حتی کمتر از ذره ای) آدم می شدم ... کاش ...  و به خودم دلداری میدم: اشکال نداره هنوز فرصت رمضان هست...
خدای کریم!!!!!!!
خدای سریع الرضا!!!!!! چرا انقدر به من فرصت می دی؟؟ چرا؟؟
چطور از من نا امید نمی شی؟؟
چطور با من قهر نمی کنی؟؟
چرا کنارم نمی ذاری؟؟

چرا بازم کنارم می مونی؟؟
چرا بازم منو می بخشی؟؟
                    تو چقدر مهربونیییییییییییی خداااااااااا ...

 


نوشته شده در دوشنبه 87/6/11ساعت 3:26 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

 

یا رب ...

اللهمَّ نعمَ الإلهُ أنتَ وَ نعمَ الرَّبُّ أنتَ ، وَ بئسَ المَربوبُ أنا ...
وَ نعم المولی أنتَ و بئس العَبدُ أنا ...
وَ نِعمَ المالِکُ أنتَ و بئسَ المملوکُ أنا ...
فَکَم قَد أذنَبتُ فَعَفوتَ عَن ذَنبی ...
الهی! تو بهترین خدایی و من بدترین بنده و اگر تو نبخشی که بخشنده ترینی... ؟؟؟؟
الهی! ...
       چطور باید باور کنم این همه لطف رو در حالیکه پنجره ی نگاه من گنجایش محبت بی کران تو رو نداره.
الهی! دارم سعی می کنم که محرم بشم.
 و راستی برای چرخیدن دور خانه ی عظیم تو که تمام ذرات هستی در سجده ی دائم به سمتش هستند مهیا شدن چقدر سخته ....
خدایا ! دارم مهیا می شم برای سعی بی آنکه گوش هام آماده شنیدن لبیک شده باشه و زبانم و حواس و حرکاتم... الهی ...
مهیا نیستم.
 ولی برای میهمانیت شتاب می کنم.
کم کم دارم به سمت رسول الله پر می کشم بی آنکه بالی برای پرواز و نایی برای پریدن داشته باشم.
راستی که خدا ... چقدر کریمی!!!!!!!!      


نوشته شده در پنج شنبه 87/5/10ساعت 4:49 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نامش...

یه شبی توی سال هست به نام شب آرزوها (لیله الرغائب) ...
امسال هم مثل هر سال شب آرزوها رسید.. غروب شد ، اذان شد. چند لحظه با دلم خلوت کردم و شروع کردم به آرزو کردن : برای خودم ، همسرم ، پدر و مادرم ، دوستام ...
حالا بعد از دو هفته فرصت کردم که فکر کنم به آرزوهای پارسال. به شب آرزوهای پارسال.
یادم افتاد که خدا امسال به من خیلی هدیه ها داده.

یادم افتاد که از رجب پارسال تا امسال سه بار زیارت امام رضا رفتم و یک بار کربلا...

یادم افتاد که من ریگ باد آورده ای بودم که نسیمی منو به کربلا رسونده بود...

یادم افتاد که امسال خدا هدیه ی بزرگی به من داده که من از شکرش غافلم...
یادم افتاد ...

راستی چطور باید در عرض 8 روز برای رفتن به حج آماده شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الهی!

      تو بی نظیری و من فراموشکار.

      تو بخشنده ای و من ناشکر .

      تو بزرگی و من کوچک ...

                         و کوچک جز به بزرگ پناه نمی برد ...


نوشته شده در چهارشنبه 87/5/2ساعت 4:32 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

هو الشهید...

وقتی زنی مادر می شود خدا همه ی عاظفه های دنیا را به سمت دلش نشانه می رود. همه ی آرزوهای خوب ... همه ی لحظاتی که باید با کودکش باشد و...

وقتی زنی مادر می شود نقشه ی همه ی لحظات عمر کودکش را در یک ثانیه می کشد. بعد کم کم کودکش قد می کشد. پسرکش مرد می شود.. بزرگ می شود و مادر تمام خستگی هایش را به پسرش تکیه می کند.

وقتی مادری دو پسر داشته باشد و خدا یکی را از او بگیرد همه ی آرزوهایش را به نام همین یک پسرش می نویسد. وقتی پسرش نباشد همه ی لحظه را به امید برگشتنش سپری می کند. وقتی استخوان های پسرش بعد از بیست سال برگردند.. راستی این مادر چه باید بکند؟
اینها همه حکایت اوست. مادری به استواری او که هر دو پسرش را به خدا باز گردانده بود و حالا نه سال بود که پرستاری همسر جانبازش را می کرد.

یکشنبه صبح در بیمارستان امام خمینی تهران مردی که زخم سالهای جنگ دیگر امانش را بریده بود و در این چند ماه اخیر سالها پیرش کرده بود به سمت خدایش پر کشید...

امروز او مانده با خاطره ی سه شهید و به امید روزی که به آنها بپیوندد. به علی ، رضا و همسرش.
و ... همین !!


نوشته شده در چهارشنبه 87/4/12ساعت 4:36 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نامش ...

پشت یک وانت نوشته بود :

                          منی که نام شراب از کتاب می شستم

                           نیاز خادم دکان می فروشم کرد .... 

و...
همین!


نوشته شده در دوشنبه 87/4/3ساعت 12:49 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نام دوست ...

دلم برای وبلاگم تنگ شده بود!!!
امروز 12 روزه که ننوشتم.

خدا به آدما سرمایه های بالقوه ی زیادی داده که آدما می تونن این سرمایه ها رو بالفعل کنن و باید این کارو درست انجام بدن.
آدما می تونن یاد بگیرن ولی قرار نیست هرچیزی رو یاد بگیرن!
آدما می تونن به شرایط مختلفشون عادت کنن ولی قرار نیست معتاد بشن!
آدما می تونن فراموش کنن ولی قرار نیست حقوق و وظایفشون یادشون بره !
آدما می تونن بشنون ولی قرار نیست هر چیزی رو بشنون ، می تونن ببینن ولی قرار نیست هر چیزی رو ببین !!
آدما می تونن وابسته بشن ولی قرار نیست به هر چیزی وابستگی پیدا کنن!
آدما ...
آدما می تونن عبادت کنن ولی قرار نیست هر کسی رو ستایش کنن.
می تونن بندگی کنن ولی قرار نیست بنده ی هر کسی بشن.
می تونن شریک بشن ولی قرار نیست در هر کاری شراکت کنن.
آدما ...
خدا در همه ی ما سرمایه های عشق و عقل و تحلیل رو ودیعه گذاشته . قراره از این امانت ها اون طوری استفاده کنیم که خالقش بهمون یاد داده . یاد مون بمونه آموخته های روز الست رو ...
و مهم ترین سرمایه ی هر آدمی دلشه . همون بنایی که هرچی بلرزه محکم تر می شه ...

                                                                                              و ... والسلام!


نوشته شده در شنبه 86/10/1ساعت 2:20 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

یا لطیف !!

نه اینکه در قفس بسته باشد، میل پریدنم نیست... انگیزه ای برای پریدن ندارم. چشم هایم مدتهاست کم سو شده اند. می ترسم با اولین خیز نقش زمین شوم،بیفتم، بمیرم!!!!
می ترسم بمیرم!!!
 خودم را برای زنده ماندن زنده نگه داشته ام.

آه که چقدر میله های قفس سختند... زخمی ام می کنند... مدام ...

و من از بیم افتادن و مردن(!) درون قفس چه تند تند بال بال می زنم که پرواز یادم نرود...و نمی دانم هجوم پرهای من است از میان میله ها یا هجوم محبت شما!

سلام آقا!

دستتان را که هر شب جمعه بر پرهایم می کشید پرواز یادم می آید...

شما می شناسید این ترس لعنتی را. می دانید کوچکیم را. می فهمید ضعفم را...

کمکم کنید به سمتتان "پر" بکشم...


نوشته شده در یکشنبه 86/9/18ساعت 6:51 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا !!

دنیـا  بـه زخـم، زخم وجودم نمک زده
دیـــگر دلـــم بـــرای ضــریح تولــک زده
هرلحظه آرزوی پریدن ! چه حیف که
تاریــــخ  بالهــــای من آقـــا کپـــک زده
مثـــل نـــگاه آینه‌هـــای حریـــم تـــو
نشکســته‌ قلــب کوچــکم اماتـرک زده
حالــا  بهانه ‌ای شـده آقـا بـرای ما،
دنیا به عاشقان خودش هم کلک زده
در  می زنم اجازه‌ی داخل شدن بده
آقـــا  منـــم کلــاغ غریــب و فلــک زده

...
همین الان دارم از زیارت آقا بر می گردم ... حرم بارونی نیست، چشمایی که به حرم نگاه می کنن خیس و بارونی اند...
دلم لک زده برای حرم... دلم لک زده برای حرم ... دلم لک زده برای حرم ... مثل سیبی که نگاه مستقیم آفتاب روی گونه ش لکی سرخ یادگاری گذاشته باشه .
پس فردا روز زیارتی آقاست.
اذن دخول می خونم ، چشمامو می بندم ، دوباره باز می کنم و حرم جلوی نگاه مبهم و بارون زده ی من قد علم می کنه : ناخود آگاه خم می شم، سلام امام رئوف!
شروع به زمزمه می کنم: دوست دارم نیگات کنم تو هم منو نیگا کنی ............... به آخراش می رسم: حسرت زیارت جد تو مونده بر دلم ، چی می شه اگه منو زائر کربلا کنی؟؟؟؟
سلام آقا!
اومدم دست بوسی تون . اومدم ازتون تشکر کنم . اومدم روی ماه ضریحتونو ببوسم ، دلمو به پنجره هاش گره بزنم و ... برگردم.
سلام آقا!!
 


نوشته شده در یکشنبه 86/9/11ساعت 11:46 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نام او ...

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار ...
همین الان تفأل زدم به حافظ . هم دلم خوشه و هم کارمو به خدا سپردم.
حالم خوبه (فقط کمی خسته ام!)
هوا بهاریه
روزگار خوبه
خدا هوامو داره ، پشتم بهش گرمه ، خیالم از بابتش راحته، داره بهم بهترین هدیه رو می ده.
خانواده ی فوق العاده ای دارم.
دوستام محشرن.
توی رشته ای درس می خونم که دوست دارم.
به آینده خوش بینم.
هر روز دارم امتحان می شم ( یعنی خدا فراموشم نکرده)
زندگی و زیبایی هایی که خدا آفریده رو می بینم و ازشون لذت می برم.
صدای تسبیح کائنات رو کم و بیش می شنوم و کیف می کنم.
بنده ی خوبی نیستم و لی مولای کریمی دارم.
الحمدلله!!!!!!!!!

کاش خدا ازم راضی باشه!
کاش قدر هدیه ی بزرگ خدا رو بفهمم.
کاش خانواده م ازم راضی باشن.
کاش دوستام روم حساب کنن.
کاش بنده ی خوبی ، فرزند خوبی ، همسر خوبی ، شهروند خوبی ، دانشجوی خوبی ... کاش آدم خوبی باشم.
و...
      الهی
             تو را که داند؟ که تو را تو دانی . تو را نداند کس .      تو را تو دانی بس .................... 


نوشته شده در شنبه 86/9/10ساعت 10:57 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

   1   2      >
Design By : Pichak