سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر!

به نام او ...

دوباره یه جمعه ی دیگه ...
دوباره یه جمعه ی دیگه ...
دوباره یه جمعه ی دیگه ...
دوباره یه جمعه ی دیگه ...
دوباره یه جمعه ی دیگه ...
دوباره یه جمعه ی دیگه ...
...

و ... می دانم آدینه ای خواهد آمد...
و الی متی؟؟؟؟؟

 


نوشته شده در جمعه 86/8/4ساعت 3:18 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

انت ...

این چند وقته اساسی قفل کرده بودم . نه فرصت پست زدن پیدا می کردم و نه حالشو ... خواستم به دعای وداع ماه مبارک بپردازم که دست بر قضا رمضان من بی خداحافظی رفت ... خواستم عید را تبریک بگم که به لطف خدا مست مهمانی امام رضا شدم. خلاصه می گذرد ایام ... اومده بودم تک نوشته های ریگ رو ادامه بدم که دیدم از ریگ هم دیگه خبری نیست !!!

...
انت ...
سلام خدا! توی کوچه های تو در توی فکر بد جوری گم شدم. دارم کم می آرم . چشمام رو می بندم و فکر می کنم که از باب الرضا(ع) دارم وارد می شم. اذن دخول می خونم . حالا چه فرقی می کنه که این باب الرضا در حرم امام رضا باشه یا حرم امیرالمومنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مهم حرم بودنشه. مهم اینه که امام آغوش لطفش رو به روی پیچیدگی فکرم باز کنه و کمکم کنه که خوب فکر کنم. 

...
مرگ نزدیکه!! از شب عید فطر تا حالا مرتب دارم بهش نزدیک تر می شم. (مثل همه ) . از پسش بر نمی آم. وقتی که لحد رو می گذارن. خاک رو می ریزن و من می مونم و کرم ها و مورچه ها و ... اون دو ملکی که ... می شه یعنی امام رضا(ع) هوامو نداشته باشه؟؟؟؟؟

...
کربلا فرصتی بی نظیره که همیشه آرزوی تکرارشو می کشی...
کربلا دست محبت خداست که تو رو هر چند قرن ها دیر ولی به جایی می رسونه که امروز هم فرصت یاری هست...
کربلا ...

یا لا اله الا انت !!!


نوشته شده در چهارشنبه 86/8/2ساعت 6:0 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

هو العلی الاعلی ...

ریگ باد آورده ای را باد برد...

بعلیٍّ بعلیٍّ بعلیٍّ بعلیٍّ ... دست راستم را بالا می برم و ده بار او را قسم می دهم به عظمت علی، به عبادت علی، به نماز علی ، به روزه ی علی ، به شأن علی (ع)  و ... دست دیگرم را روی قرآن کوچکم روی سرم می فشارم... کسی از پشت بلندگو از صفای ایوان طلای امیرالمومنین می خواند.

خودم بالهایم را چیده بودم. تک تک و منظم. همه ی بالهایم را چیده بودم که صدایم کردی. نفهمیدم دوشنبه صبح چطور به سه شنبه غروب رسید فقط چشمم را باز کردم و دیدم گذاشته ای مرا جایی که کسی کبوتر های مرده را حتی پرواز می دهد . «نجف»

از میان ایوان طلا از کنار تابلوی بزرگ زیارت امین الله که بگذری خودت را در آغوش کسی می بینی که برایت پدری می کند!! کسی که دلت می خواهد هیچ وقت و به هیچ بهانه ای آغوشش را ترک نکنی. دلت می خواهد ساعتها در آغوش ضریحش زار بزنی و همه ی غصه های دنیا را به پنجره های کوچک ضریحش گره بزنی. دلت می خواهد بنشینی و زیر قبه ی با صفایش جامعه بخوانی .امین الله . و جوشن کبیر.
حالا دیشب که جوشن خواندم یادم آمد دفعه های پیش را: زیر قبه ی امیرالمومنین و زیر قبه ی ابالفضل العباس....
و دلم پر زد برای ایوان طلا. برای باب امام رضا . برای ناودان طلایی حرم . برای پدری کردنش ... برای جایی به اسم نجف.
...
نماز صبح را که خواندم آیه ای در سجده ام پرسه زد و انشقَّ القَمَر... شمشیر ی که کینه ی فدک بر قبضه اش سنگینی می کرد بالا رفت و پایین آمد و شیعه با یک حرکت یتیم شد. حالا حتی اگر به قوت چهارده قرن لحظه هایمان را کاسه های شیرکنیم و جلوی خانه اش صف بکشیم باز هم کم است... و فُزتُ بِرَبِّ الکعبه یعنی:« خدایی را که کعبه را پیشکش تولدم کرد سپاس که امانتی را که در کعبه به من سپرده بود در محراب سجود باز پس گرفت .»

و حالا چند ساعتی می شود که اهل آسمان از باب السلام می آیند و زیارت می کنند و از باب امام رضا می روند ...
و من کودکانه پا می کوبم و بابا می خواهم.

ریگ باد آورده را باد برد...


نوشته شده در دوشنبه 86/7/9ساعت 4:37 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

                                                                                      بسم الله الَّرحمن الَّرحیم

اللّهم ّ أدخل علی أهلِ القبور السّرور
الهی! اهل خاک را به خبر طرب انگیز ظهور شادباش بخش.

اللّهمّ أغن کلَّ فقیر
الهی ! ما مستمندان حضورش را به ظهورش غنی کن .

اللّهمّ أشبع کلَّ جآئع
الهی ! ما گرسنگان و روزه داران را به آمدنش روزی بخش.

أللّهمَّ اکسُ کلَّ عریان
الهی ! به ظهورش جامه ی حکمت و معرفت بر تن ما بپوشان.

أللّهمَّ اقضِ دینَ کلِّ مدین    
الهی ! ما را فرصتی عنایت کن که به واسطه ی ظهورش دین خویش را به ساکنان کربلا ادا کنیم .

أللّهمَّ فرِّج عن کلِّ مکروب
الهی ! نشانه های غم را به شادی بخشی وصالش از چهره های ما بروب.     

أللّهمَّ ردَّ کلَّ غَریبٍ        
الهی ! ما غریبیم نه او ... ما را به وطن برسان .

أللّهمَّ فکَّ کلَّ أسیرٍ                  
الهی ! ما اسرای زمین را که شیوه ی پرواز از یادمان رفته است به آمدنش رهایی بخش .

أللّهمَّ أصلح کلَّ فاسدٍ من امورالمسلمین          
الهی ! به نعمت ظهورش دست تباهی و فساد را از لحظات مسلمین کوتاه کن .

أللّهمَّ اشفِ کلَّ مریضٍ         
 الهی
! بیماران خم زلف دوست حالشان وخیم است ... طبیب را برسان .

أللّهمَّ سُدَّ فقرَنا بغناک
الهی ! به همه ی ثروتهای هستی که همه در ید قدرت توست ما نیازمندان ظهور را بی نیازی بخش.

أللّهمَّ غیِّر سوءَ حالِنا بحسن حالکَ        
الهی ! احوال ما را به وصال دوست نیکو کن .

أللّهمَّ اقضِ عنّا الدَّینَ وَ أغننا منَ الفقرِ ؛ إنَّکَ عَلی کلِّ شئءٍ قدیرٌ
الهی ! ... برسان او را ... که تو بر آمدنش توانایی ...
                                                                                          آمین!!!


نوشته شده در سه شنبه 86/6/27ساعت 5:41 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

دوشنبه ۰۳ مهر ۱۳۸۵

به نامت...
دوباره شروع شد .
دوباره از نو.
پیاله و زلال آب و تشنگی و همه ی همه اش از تو ... ناز و بی خبری از من ...
دوباره شروع شد ...
چندی ست شیطان در زنجیر شده است .
امروز من خودم نقش شیطان را بازی کردم.
راستی با من چه باید بکنی؟؟؟
راستی... ؟؟؟
دوباره افتتاح.
دوباره گشایش و گشایش و گشایش .
من خودم گره های جدید را می زنم.
راستی با من چه باید بکنی؟؟؟
دوباره ...
سلام خدا !!
منم... دیوار!
یک سال دیگر هم گذشت و هیچ قابی از عشق و بازگشت بر من آویخته نشد ...
راستی خدا با من چه می خواهی بکنی؟؟؟
نگو که دوباره می بخشی ام...
نگو که دوباره تو به جای من حیا می کنی...
نگو که می پوشانی همه چیز را ...
نگو که دوباره در آغوشم می گیری ...
...
سلام خدا!!
و ان ادخلتنی النار اعلمت اهلها انی احبک.
و سرمایه ی من همین است و ... همین!
                                                 من لی غیرک ؟؟!!


نوشته شده در دوشنبه 86/6/26ساعت 5:47 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نامت ...

دوباره سفره ات هوای پهن شدن دارد و دوباره دعوتم می کنی...
به خود خود خود «بهشت». بهشتی که حق من نیست.

دوباره هوای افتتاح گرم می شود.
دوباره سر قرآن کوچکم شلوغ می شود.
سحر می شود ... افطار می شود ... سحر می شود ...
دوباره شبهای قدر... احیا.......


سلام خدا! من برگشتم.
بعد از یک سال چرخیدن دور خودم دوباره برگشتم سر سفره ات .
حالم خوب نیست اما خوب می شوم وقتی که صاحبخانه ی مهمانی تو باشی.
سلام خدا!!
شب قدر پارسال کربلا خواستم. پروازم دادی تا کربلا .
حالا من ریگ باد آورده ای هستم ... دلتنگ ... دلتنگ ... دلتنگ ...
سلام خدا!!!
من برگشتم. زمین در این یک سال بارها دور خودش گشت مثل من. و ماه در این یک سال بارها دور زمین گشت...
حقمان نبود. سلام ما را به ماه برسان و بگو ما شرمنده ایم.
سلام خدا ... نه اینکه به خودم برگشته باشم . شیطان را می گویند زنجیر کرده ای. آمدم بپرسم با نفسم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام خدا...
أللّهمّ إنّا نَرغَبُ إلَیکَ فی دولَةٍ کَریمة ...

آمین!


نوشته شده در چهارشنبه 86/6/21ساعت 10:2 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

چهار شنبه ۰۹ خرداد ۱۳۸۶

یا رب الحسین !

ریگ باد آورده ای راباد برد ...

توی سفر چند جا حضور حضرت زهرا(س) بدجوری احساس می شه... انقدر که آدم ناخودآگاه احترام می ذاره و سلام می کنه ...
یکیش یه خونه توی کوفه ست . خونه ی حضرت علی(ع) جای عجیب و سنگینیه ... وارد می شی : یک فضای کوچیک و دورتادور اتاق ها : اتاق حسنین ، محل عبادت حضرت زینب ، محل عبادت ام البنین ، چاه آب و ... می رسی به یک راهرو که در انتهاش محلی که بالاش نوشته شده : محل شهادت حضرت علی (ع) . یک طرف نوشته محل نشستن امام حسن (ع) بالای سر حضرت موقع شهادت و یک طرف محل نشستن امام حسین (ع) و محل غسل و کفن و... هیچ جا ننوشته محل حضور حضرت فاطمه (س). اصلا حضرت زهرا هیچ وقت توی این خونه نبوده .  ولی یه حسی آدمو وادار می کنه بهشون سلام کنه . انگار که اونجا باشن ... انگار که همین حالا اونجا ایستادن و دارن به آدمهایی که دارن توی مصیبت آقا بال بال می زنن سلام می کنن ... اونجا.. نمی شه زیاد ایستاد . نمی شه زیاد توقف کرد . همه زود بیرون می آن ...
...
توی کربلا هم دوجا آدم حضورحضرت فاطمه (س) رو عمیقا حس می کنه : کف العباس و ... قتلگاه ...
...
...
...
نمی شه نوشت ... نه راجع به کف العباس و نه قتلگاه.
حتی نمی شه دید . آدم ناخود آگاه چشماشو می بنده و انگار یه حجابی روی دلش می افته. انگار که صاحبخونه می دونه مصیبت چقدر عظیمه و نمی خواد مهموناش جون بدن ... نمی ذارن بفهمی ... ببینی ...یه جوری که وقتی بر می گردی و مرور می کنی بیشتر فریاد می زنی تا اونجا ... کربلا ... جای عجیبیه . کربلا... کربلاست .

 
نوشته های دیوار در ۱۳۸۶/۰۳/۰۹ و ساعت 15:59

نوشته شده در دوشنبه 86/6/19ساعت 11:48 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

                                                                        به نام او...

 

وقتی خوب بدانی امید کسی به توست هول می شوی...
وقتی معلمت ، استادت ، مادرت ، پدرت رویت حساب کنند هول می شوی ... دقت می کنی، دست و پایت
می لرزد...  

اگر یک پزشک باشی و کسی برای زنده ماندن فقط و فقط روی تو حساب کند هول می شوی. اگر این بیمار خودش طبیب باشد ولی خودش را به تو سپرده باشد بیشتر هول می شوی... ولی...

وای به وقتی که بی خیال شویم. وای به وقتی که یادمان برود استاد استاد است. وای به وقتی که ...

...

...

حالا خودم هم نمی دانم ما منتظر شماییم یا شما منتظر ما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی آقا این جمعه هم گذشت............................................................ .


نوشته شده در جمعه 86/6/16ساعت 11:26 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

شنبه ۰۵ خرداد ۱۳۸۶

                                                     انت ...

ریگ باد آورده ای را باد برد ...

شنیده بودم که یک جایی در دنیا هست به اسم " مسجد سهله " ولی ندیده بودم ... فکر هم نمی کردم که ببینم ...هنوزم باورم نشده که من قدم در جایی به اسم مسجد سهله گذاشتم ...

وارد شدیم . یک حیاط بزرگ در وسط وشبستان های مسجد دورتادور . زمزمه ای کلافه ام کرد : همه جا بروم به بهانه ی تو .. که مگر برسم در خانه ی تو .. همه جا دنبال تو می گردم .. که تویی درمان همه دردم .. یا اباصالح مددی !! ..............................

چهارشنبه بعد از ظهر بود ولی من حس جمعه داشتم .

خاطره ی جمعه ها و جمعه بازارها در من زبانه کشید .

از اعمال مسجد فارغ شدیم. جایی گوشه ای برای خودم پیداکردم و آروم صورتم رو روی زمین گذاشتم : عطر قدمهای آقا حس می شد . آقا از اونجا رد شده بود .............. جمعه بازار شد توی دلم. شلوغ شد. همه چیز به هم پیچید و دست آخرطوفان شد و روی صورتم نشست : اگرم نبود دل لایق تو ، نظری به دلم شده عاشق تو ... که تو لیلای همه مجنونی ،  همه ی هست من دل خونی .. یا اباصالح مددی .....

التماس آقا کردم که برگرده ... التماس خدا کردم که آقا برگرده ... التماس کردم ... صورتمو لابه لای سنگهای مسجد پنهان کردم : روسفید شدم.  بوی خاک باران خورده گرفتم .و ... تمام!

 

نوشته های دیوار در ۱۳۸۶/۰۳/۰۵ و ساعت 15:38


نوشته شده در چهارشنبه 86/6/14ساعت 11:2 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نامت...

بی تو جام شعر من اکنون
               از شراب واژه ها خالیست........................

سلام آقا! تولدتون مبارک!!
دوباره نبمه ی شعبان شد...
یه نیمه ی شعبان دیگه بدون حضور شما...

... چقدر سخت و سنگینه نوشتن پست نیومدن شما... اونم درست وقتی که یک سال دیگه از ناخدایی شما روی این زمین گرد می گذره ... چه خوبه روزی که پست بزنیم:« سلام آقا! خوش اومدید»
دیشب که گریه کردم بوی دستاتون رو از گرمایی که روی شونه م نشست فهمیدم.
صبح که نماز خوندم رد لبهاتون روی تربت کربلام مونده بود و خلوت من و جانمازم و ثارالله کوچکم رو غریبونه تر می کرد.
دیروز که از گذر کند و خسته کننده ی زمان کلافه بودم دیدمتون که بیشتر از هزار ساله هر روز از امتحان صبر خدا سربلند تر بیرون می آید...شمایی که همه ی ما رو با همه ی کوتاهی هامون می بینید.
...

سلام آقا! تولدتون مبارک!!
دلم از ندیدنتون گرفته. هرچند شما هستیدو منو می بینید
.
دلم از نیومدنتون گرفته. هرچند نیومدن شما یعنی نخواستن ما
...
می دونم که خواستن آداب داره ولی... شما پا زمین کوبیدن های کودکانه ی منو به حساب هیچ چیز جز ضعف و کوچیکیم نذارید.

سلام آقا! تولدتون مبارک!!
می گن تا این دنیای لعنتی تو دل منه شما نمی آیید.
هر کار کردم نرفت (زورم بهش نرسید
)
شما که امیر دلهایید خودتون بیرونش کنیدو... برای همیشه تو دلم بنشینید...

سلام آقا! تولدتون مبارک!!


نوشته شده در چهارشنبه 86/6/7ساعت 2:54 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5      >
Design By : Pichak