سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر!

 

استاد شاهرخی از بزرگان شعر ایمانی و از شعر سرایان عرصه ی دفاع مقدس 24 آبان ماه درگذشت...

یادش گرامی و جایگاهش در بهشت جاودانه باد!
با غزلی یادش میکنیم و با فاتحه ای مهمانش...

گاهی که می‎آید صبا دامن‌کشان از گلشنت
روشن شود چشم و دلم با بویی از پیراهنت
هرگه در آیی از درم دست از تماشا می‎برم
ای صد چو یوسف جان‌به‌کف در اشتیاق دیدنت
کردی شراب بی‌خودی در جان من روز ازل
بردی ز خویشم تا ابد زان بادة مرد افکنت
گاهی خطابم می‎کنی، گاهی عتابم می‎کنی
دانم که باشد هر نفس لطفی دگرگون با منت
گفتم خیالت را شبی گر آید او در خلوتم
جز جان ندارم هدیه‎ای، جز دل نباشد مسکنت
گاهی که مهر روی تو از مشرق دل سر زند
چون ذره رقصان می‎شوم بر آفتاب روشنت
در پرده دیشب مرغ حق می‎خواند تا وقت سحر
بس کن، که کردی خون دلم ـ ای جذبه ـ از نالیدنت


نوشته شده در سه شنبه 88/9/3ساعت 8:10 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

 

 

به نامت...

پای حرف که وسط می آید همه منتظریم. منتظر «او» که بیاید و جهانمان را پر از عدل و داد کند!!!!!!!!

 شنیده بودم که آقا وقتی می آید یک سپاه از یمن به یاری اش می شتابد اما نمی دانستم که راستی مگر یمن چقدر شیعه دارد؟!   مروری که بر اخبار تکان دهنده ی این روزها کردم فهمیدم که دنیا هنوز بر مدار همان ظلم قدیمی سقیفه می چرخد.

اینها عکس نظامی های یمنی نیست. عکس بچه های شیعی ای ست که به جرم علوی بودنشان و به فتوای آل سعود هر روز تکه تکه می شوند  و بهای گرفته شدن این عکس و عکس های محدودی که از این جنایت هولناک در دست است نیز سنگین بوده است.

گروه شیعیان یمنی که به «هاشمی» معروفند، برای بیش از یک‌هزار سال بر این کشور کهن سیطره داشته‌ و بر آن فرمانروایی می‌کردند تا این که در سال 1962، گروهی از افسران شیعی و سنی، کودتای نظامی در این کشور به راه انداختند که منجر به قدرت یافتن «علی عبدالله الصالح»، رئیس‌جمهور کمونیست این کشور شد.
22 مفتی وهابی در کشور عربستان سعودی، در آخرین اعلامیه‌ای که صادر کردند، علاوه بر مقاومت اسلامی حزب‌الله در لبنان، شعیان یمنی را نیز به باد اتهامات فراوان گرفته و اعلام نمودند: همان‌گونه که حزب‌الله در لبنان و دیگر پیروان آنها در عراق، می‌خواهند بر سرزمین‌های سنی‌نشین سیطره یابند، شیعیان یمنی نیز می‌خواهند بر کشور یمن سیطره داشته باشند؛ بنابراین باید با آنها مقابله کرد.

سال گذشته، وزیر دفاع یمن، به اصطلاح فتوایی منتشر نمود که بنا بر آن، به سنی مذهبان گفته شده بود علیه شیعیان شمال یمن، اقدام نظامی کنند. این در حالی است که در کشور 23 میلیونی یمن، شیعیان تقریبا در اکثریتند.

اکنون جاده‌های منتهی به شمال یمن از ماه‌های گذشته کاملا بسته‌اند و برآورد می‌شود که صد تن از شیعیان، آواره و بی‌خانمان شده‌اند. همچنین بنا بر آمار، از هر هفت نفر، یک نفر در این درگیری‌ها ـ که از دو ماه پیش آغاز شده ـ کشته یا زخمی شده‌اند.

دولت یمن، مانع رفت‌و‌آمد خبرنگاران به شمال این کشور می‌شود و به آنها گفته است که دنیا، نیازی ندارد مطالب خبرنگاران را درباره استان صعدا بشنود.

دادستان یمن، برای خبرنگاران و عکاسانی که از دهکده‌های با خاک یکسان شده، عکس و گزارش تهیه کرده‌‌اند، مجازات‌های سنگینی تعیین نموده است.

دو نفر که درباره استان صعدا سخن به میان آورده بودند نیز به مجازات مرگ محکوم شده‌اند.

یکی از معلمان شیعه در صعدا می‌گوید: اگر یک گربه در لبنان بمیرد، همه دنیا آگاه می‌شود، اما در اینجا که اینچنین شیعیان را به خاک و خون می‌کشند و هیچ کس کمکی نمی‌کند.


راستی آقا پس کی می آیی؟؟؟؟ زودتر بیا که ظلم و ستم فراگیر شده است....

 


نوشته شده در یکشنبه 88/8/24ساعت 11:53 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نام خدای صبر...

همیشه وقتی بزرگترها می خواهند برای دختر بچه ای منبر بروند با قیافه ای عالمانه توصیه اش می کنند که الگویش حضرت زهرا و حضرت زینب باید باشد. اما اگر کسی از آنها بخواهد که در مورد عقیله ی بنی هاشم ده جمله حرف بزنند درمی مانند..
«زینب» الگویی ست برای پدران ما. الگویی که باید باز شناخته شود.

زینبیه روستایی بیرون شهر دمشق است که به واسطه ی قرار گیری مقبره ی دختر امیرالمومنین مورد توجه شیعیان قرار دارد. اگر پیش از زیارت ایشان نجف رفته باشی به محض ورود درمی یابی که شباهتی میان این دو حرم هست.. نه فقط به خاطر گلدسته های قد بر افراشته و معماری مشابه صحن حرم.  بلکه حسی به تو نشانه ی عظمت امیر المومنین را می دهد.
دلمان می خواست بشناسیمش . مقتل را باز کردیم و آرام آرام خواندیم و زینب برای ما قد کشید و بزرگ شد. نه اینکه توانسته باشیم بشناسیمش ، نه اینکه حتی ابعاد زینبی کربلا را توانسته باشیم در صد و اندی صفحه ی کتاب بفهمیم  ، اما خیلی که رو به گنبدش نشستیم و خواندیم گریستیم دمادم وداع تنها توانستیم بفهمیم که هنوز در مورد کربلا هیچ چیز نمی دانیم و خیلی مانده تا پیام زینب را دریافت کنیم.


همیشه وقتی کسی می خواهد از زینب سخن بگوید از صبرش حرف می زند. خیلی که خواستیم بشناسیمش تازه فهمیدیم که صبر یکی از ده ها صفت منحصر به فرد زینب است...
صبر زینب ، کرامت زینب ، علم زینب ، حیای زینب ، عاطفه ی زینب ، ولایت زینب ، گذشت زینب ، استقامت زینب ، تدبیر زینب ، نماز زینب ، .... زینب حسینی دیگر است برای پس از کربلا و زهرایی دیگر برای حفظ ولایت علی (فرزند حسین).
و... گفتنی نیست زینب ، شناختنی نیست. بزرگ است. درست مثل پدرش...

 

 


نوشته شده در یکشنبه 88/8/24ساعت 3:33 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

توی چمدان ماه خورشیدی هست 
                                                                                                                                

جلیل صفربیگی- www.louh.com

از شعله شعر من زبان می‌سوزد
حرفی بزنم اگر، دهان می‌سوزد
چندی‌ست سرم لانه ققنوسان است
بالی بتکانم آسمان می‌سوزد

اسبی که به روی قالی خانه‌ی ماست
در تاخت و تاز خالی خانه‌ی ماست
آن گاو که در تابلو نقاشی است
خوشبخت‌تر از اهالی خانه‌ی ماست!

با سرعت بی‌مهار واگن هایش
با لشکر بی‌شمار واگن هایش
از   دور  قطار  زندگی  می‌ آید
تنهایی و مرگ، بار واگن‌هایش

بگذار که مشکلات را درک کنی
تا لذت کیش و مات را درک کنی
زحمت بکش این پیاز را پوست بگیر
تا فلسفه‌ی حیات را درک کنی

از آتشم و زبانه‌ام گم شده است
از بادم و آشیانه‌ام گم شده است
از آبم و رود، رود  سرگردانم
در خاک کلید خانه‌ام گم شده است

او مثل همیشه خواب‌هایش آبی است
کار من بی‌چاره ولی بی‌خوابی است
من گربه‌ی ولگرد خیابان هستم
او گربه ی چاق و چله‌ی قصابی است

در اوج یقین اگر چه تردیدی هست
در هر قفسی کلید امیدی هست
چشمک زدن ستاره در شب، یعنی
توی چمدان ماه خورشیدی هست

من از سر شعر دست اگر بردارم
شاید سر راحت به زمین بگذارم
خوابم که نمی‌برد به این زودی‌ها
باید دو هزار گرگ را بشمارم

در شعر خود اعتراض می‌کاشت جلیل
هی پنجره‌های باز می‌کاشت جلیل
میلیونر شهر می‌شد امروز اگر
جای کلمه پیاز می‌کاشت جلیل


نوشته شده در شنبه 88/8/9ساعت 10:37 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نامش...

 

هرکس از مهره ی مهر تو به نقشی مشغول

عاقبت با  همه  کج باخته ای یعنی چه ؟ ...


نوشته شده در دوشنبه 88/1/24ساعت 10:53 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

یارب الحسین...

اگه جایی اعلام بشه که غاری وجود داره که هرکس داخلش بشه همه ی آرزوهاش برآورده میشه همه ی آدما از همه جا جلوی این غار صف می کشن ، با هر زحمتی که باشه خودشون رو به غار میرسونن وآرزوهاشون رو تند و تند می گن. توی همین دنیای ما غاری هست که میشه بهش پناه برد. میشه همه ی غصه های دنیا رو اونجا به شادی تبدیل کرد. میشه همه ی گرفتاریها رو حل کرد همه ی مریضی ها را شفا داد همه ی موفقیت ها رو به دست آورد... توی همین دنیای ما ضریحی هست که بوی بهشت میده . ضریحی که در مصیبت بارترین سرزمین دنیا قد علم کرده و سقف گنبدی شکلی داره که زیرش دعا مستجابه. نه اینکه من بگم امام زمان توی ناحیه ی مقدسه گفته...

« کربلا خانه ی عشق است! »  این دقیقا اون حسیه که هر کس پاش به بین الحرمین میرسه تجربه ش می کنه...
مدت زیادی بود ننوشته بودم. سرم شلوغ بود ، سرعت اینترنتم کم بود ، فرصت نمی شد ... همه ی اینها درست. اما یه چیزی الان هست که وادارم میکنه به نوشتن که چند ماه پیش نبود. یه حسی که باید تجربه بشه ...


دوشب پیش بود که بعد از غبار روبی در حرم  نیمه های شب باز شد و من با خیل جمعیت به داخل حرم پرتاب شدم!! این یعنی به من فرصت ندادند اذن دخول بخونم و ناگهان جایی قرار گرفتم که حجم وسیعی از عاطفه و احساس و غربت و عشق و معنویت وآرزو به من هجوم آورد.

...
گاهی فکر میکنم هواللطیف چقدر آراسته ی خداست. چقدر آفریدگار ما لطیف بوده که اشک رو آفریده!.. گاهی وقتها آدم فقط باید گریه کنه. به خاطر غربت کسی، به خاطر مظلومیت کسی، به خاطر عظمت کسی، یا به خاطر کوچکی خودش، به خاطر نیاز خودش، به خاطر محبتش، عشقش... چه خوبه که خدا آه را آفریده ولی حیف که گاهی آه کفاف حسرت آدمی را نمیده... حتی اگه هزار بار آه بکشی و حسرت بخوری و از ته دلت آرزو کنی کاش یک لحظه با کسی بودی که مریدشی...

یالیتنی کنت معک............... 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 9:14 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

انت ...

درسته که مدتیه پست جدید نداشتم ولی این به معنای ته کشیدن حرفهای من نیست!!
وقتی می گن فلانی سرش شلوغه یعنی موضوعات زیادی فکرشو مشغول کرده. با این اوصاف سر من چندان هم شلوغ نیست!!! اگرچه کارهای زیادی برای انجام دادن دارم.
خوشبختی تعریف نداره.
مثلا نمی تونی بگی هرکی پدر و مادر داره خوشبخته و هرکی پدر و مادرشو از دست داده خوشبخت نیست.
خوشبختی نوعی احساسه که ممکنه یک آدم سرطانی زمین گیر در آخرین لحظات زندگیش اونو تجربه کنه...
خوشبختی دقیقا اون احساسیه که من صبح روز عید غدیر در حالی تا مغز استخوانم از سرما می لرزید توی گلزار شهدا کنار همسرم داشتم. خوشبختی یک احساس نرم و سیاله که وقتی باشه می تونه توی تک تک سلول های وجودت رخنه کنه...
با خودم فکر کردم بعد از مدت زیادی ننوشتن مهمترین احساس درونم رو بنویسم. خوب که فکر کردم دیدم باید قبل از نوشتن سجده کنم ...


نوشته شده در دوشنبه 87/10/2ساعت 4:43 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

اللهمَّ ربَّ الکبریاء والعظمة ... دوباره عید فطر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

این بار تصمیم گرفتم از آخر شروع کنم: از عید فطر... از روزی که نشاط عید با حسرت سفره ای که جمع می شه در هم می آمیزه...
راستی چند روز تا مهمونی خدا مونده؟؟؟؟؟؟ یه صدایی سرزنشم می کنه: تو که تازه از مهمونی خدا برگشتی! مهمون نوازی رسول خدا و سفره ی باز لبیک و احرام و طواف و سعی و تقصیر و نماز و تماشا و جبل الرحمة و غار حراء و مسجد قبا و بئر علی و بین الحرمین کم بود؟؟ و صدایی از درون درونم جوابشو می ده که : اوهوم! ریپیت پلیز!!! 
(این قسمت به دلیل شرم نویسنده از بیان مستقیم به زبان انگلیسی نوشته شد) و راستی کی گفته خواستن از خدا زشته؟ می خوام! دوباره می خوام. این دفعه هم تمتع می خوام و اصلاً اصلاً هم به من ربطی نداره که نوبت های حج و زیارت 17 ساله ست و اصلاً من که از حج و زیارت چیزی نخواستم، از دریای لطف خدا خواستم که خیرالمسئولین اونه و تازه بخل دنیایی ما آدما رو نداره و هر چی که بخواهیم به دادنش بهمون تواناست ... وبه خواننده ی محترمی که توی ذهنش می گه : چه پررو باید عرض کنم ماه رمضون که رسید تازه گدایی شروع می شه. شوخی که نیست، یه شب قدره و یک سال زندگی...
...

سفر تموم شد... کاملا تموم شد! هرچند هواپیمای جده-تهرانی که ما سوارش بودیم سحرگاه 26 مردادبه زمین نشست ... ولی من همین امروز که به طور اتفاقی یکی از هم سفرامو توی خیابون دیدم و اون بعد از سلام وعلیکی آهی کشید و گفت: سفر خوبی بود... تازه یادم افتاد که چند شبه دیگه خواب اونجا رو نمی بینم و چند روزه به زندگی عادی برگشتم و ... و خلاصه سفر تموم شد و ...سوغاتی ها تقسیم شد و ...راستی برای خودم چرا انقدر کم سوغاتی آوردم؟  واااای چه حیف! کاش کنار امام حسن برای خودم دعای مکارم اخلاق می خوندم... کاش ذره ای (یا حتی کمتر از ذره ای) آدم می شدم ... کاش ...  و به خودم دلداری میدم: اشکال نداره هنوز فرصت رمضان هست...
خدای کریم!!!!!!!
خدای سریع الرضا!!!!!! چرا انقدر به من فرصت می دی؟؟ چرا؟؟
چطور از من نا امید نمی شی؟؟
چطور با من قهر نمی کنی؟؟
چرا کنارم نمی ذاری؟؟

چرا بازم کنارم می مونی؟؟
چرا بازم منو می بخشی؟؟
                    تو چقدر مهربونیییییییییییی خداااااااااا ...

 


نوشته شده در دوشنبه 87/6/11ساعت 3:26 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

 

یا رب ...

اللهمَّ نعمَ الإلهُ أنتَ وَ نعمَ الرَّبُّ أنتَ ، وَ بئسَ المَربوبُ أنا ...
وَ نعم المولی أنتَ و بئس العَبدُ أنا ...
وَ نِعمَ المالِکُ أنتَ و بئسَ المملوکُ أنا ...
فَکَم قَد أذنَبتُ فَعَفوتَ عَن ذَنبی ...
الهی! تو بهترین خدایی و من بدترین بنده و اگر تو نبخشی که بخشنده ترینی... ؟؟؟؟
الهی! ...
       چطور باید باور کنم این همه لطف رو در حالیکه پنجره ی نگاه من گنجایش محبت بی کران تو رو نداره.
الهی! دارم سعی می کنم که محرم بشم.
 و راستی برای چرخیدن دور خانه ی عظیم تو که تمام ذرات هستی در سجده ی دائم به سمتش هستند مهیا شدن چقدر سخته ....
خدایا ! دارم مهیا می شم برای سعی بی آنکه گوش هام آماده شنیدن لبیک شده باشه و زبانم و حواس و حرکاتم... الهی ...
مهیا نیستم.
 ولی برای میهمانیت شتاب می کنم.
کم کم دارم به سمت رسول الله پر می کشم بی آنکه بالی برای پرواز و نایی برای پریدن داشته باشم.
راستی که خدا ... چقدر کریمی!!!!!!!!      


نوشته شده در پنج شنبه 87/5/10ساعت 4:49 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نامش...

یه شبی توی سال هست به نام شب آرزوها (لیله الرغائب) ...
امسال هم مثل هر سال شب آرزوها رسید.. غروب شد ، اذان شد. چند لحظه با دلم خلوت کردم و شروع کردم به آرزو کردن : برای خودم ، همسرم ، پدر و مادرم ، دوستام ...
حالا بعد از دو هفته فرصت کردم که فکر کنم به آرزوهای پارسال. به شب آرزوهای پارسال.
یادم افتاد که خدا امسال به من خیلی هدیه ها داده.

یادم افتاد که از رجب پارسال تا امسال سه بار زیارت امام رضا رفتم و یک بار کربلا...

یادم افتاد که من ریگ باد آورده ای بودم که نسیمی منو به کربلا رسونده بود...

یادم افتاد که امسال خدا هدیه ی بزرگی به من داده که من از شکرش غافلم...
یادم افتاد ...

راستی چطور باید در عرض 8 روز برای رفتن به حج آماده شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الهی!

      تو بی نظیری و من فراموشکار.

      تو بخشنده ای و من ناشکر .

      تو بزرگی و من کوچک ...

                         و کوچک جز به بزرگ پناه نمی برد ...


نوشته شده در چهارشنبه 87/5/2ساعت 4:32 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5      >
Design By : Pichak