ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر!
یارب الحسین ریگ باد آورده ای را باد برد ... یه دفترچه ی کوچیک سیاه داشتم که پارسال همین روزا توش یادگاری های مکه رو چال می کردم ... کربلا رفتنی برش داشتم . توی راه برگه های سفیدشو شمردم : ۴۰ صفحه بود . فکر کردم کم می آرم ... ولی فقط یک صفحه اش پر شد چون اونجا نمی شد نوشت ... همه اش بهت زده بودم . غیر از دو ساعت اول کربلا و یک ساعت اول نجف و نیم ساعتی هم توی مسجد سهله بقیه ی سفر رو بهت زده بودم ... هیچی نمی فهمیدم . هیچی یادم نمی اومد . خیلی وقتها ساعتها می نشستم و زل می زدم به حرم . به حریم . محرم می شدم ...... پارسال صبح دوم خرداد محرم بودم ... امسال ... ... پیغمبر (ص) فرمودند : من و علی (ع) پدران امت هستیم . وارد حرم حضرت علی که شدم ابهتش منو گرفت . قدم خم شد . زانوهام شکست . حرم ، ایوان طلا ، گلدسته ها ، گنبد و همه چیز خیلی با عظمت بود . انگار که امام با همون عظمت خیبر شکن تا خود آسمون قد علم کرده بود . آدم نا خود آگاه تواضع می کرد . وارد حرم شدم . درست مثل بچه ای که سالها از پدرش دور بوده ... دلتنگی بیست و سه سال دوری از بابای مهربانی که آغو شش رو به روم باز کرده بود در چشمام شکست و پناهم داد ... وه که چه آرامشی ..... چه آرامشی .... آرامشی شبیه آرامش پوشوندن صورت با پرده ی خونه ی خدا و های های گریه کردن روی شونه ی کعبه ... فرقی نمی کرد هر دو خونه ی خدا بودن هم امام و هم کعبه ... ولی امام ... چرا فرق می کرد ... سه شب و سه روز در آرامش پناه پدر ... ... ... یا علی ! یا رب الحسین ...
ریگ باد آورده ای را باد برد ...
رسیدیم. اتوبوس جایی بین نخلها توقف کرد . از اونجا به بعد به خاطر مسائل امنیتی ورود ماشین ممنوع بود . باید پیاده می رفتیم ... چه قانون خوبی !!!
پیاده شدم . در ختها رو ، جاده ی اسفالت رو ، ایست بازرسی رو ، و ساختمانهایی رو که در میانه ی راه ظاهر شده بودند هیچ کدام رو اون موقع ندیدم . فقط صحرا می دیدم. صحرایی که توش مصیبت اوج گرفته بود ...
مصیبت خیلی سنگین بود . انقدر سنگین که من بعد از 1400 سال داشتم قالب تهی می کردم . با خودم تکرار کردم : کربلا ............ سنگین بود ...
وارد حرم که شدم دیگه از مرز فریاد گذشته بودم چیزی از حس شرم داشت در من زبانه می کشید . فقط التماس می کردم . می خواستم منو به خاطر این تاخیر 14 قرنه ببخشه ... رسیدم رو به ضریح ... نه اینکه نخوام ؛ نمی شد جلوتر رفت . زانوهام خم شد صورتم به لبه ی جلوی درخورد . بوسیدم . جای پای امام زمان رو بوسیدم و به اندازه ی بیست و سه سال شرمندگی گریه کردم .... کاش من تشنگی کشیده بودم .. کاش من جنگیده بودم .. کاش من ارباً اربا شده بودم .. کاش دست من قطع شده بود .. کاش تیر به چشم من خورده بود .. کاش اسبها روی بدن من سم کوبیده بودند ... کاش .. کاش شمر روی سینه ی من نشسته بود .. کاش من اسیر شده بودم .. کاش زنجیر به گردن من بسته بودند .. کاش ..
یا من بیده کل مفتاح... سلام آقا... سلام آقا! سلام آقا! 1 بسم رب الحسین ... آخر یه روز حاجتمو ازت می گیرم : می آم توبین الحرمین برات می میرم... نوشته های دیوار در ۱۳۸۶/۰۲/۱۶ و ساعت 09:30 2 یا رب الحسین ! ریگ باد آورده ای را باد برد ...
25 اردیبهشت 85 به سمت مدینه پرواز کردیم و حالا 25 اردیبهشت 86 از کربلا به ایران ... در حالیکه هنوز نمی دونم چی شد ؟؟؟ یه خواب کوتاه کوتاه کوتاه ...
روایتی شنیدم که از یکی از معصومین پرسیده بودن : حیوانات هم به بهشت می رن ؟ امام جواب داده بودن : هیچ شتری به بهشت نمی ره مگر ناقه ی حضرت صالح و هر شتری که در کربلا بمیره ... هیچ سگی به بهشت نمی ره مگه سگ اصحاب کهف و هر سگی که در کربلا بمیره ... هیچ الاغی به بهشت نمی ره مگر الاغ حضرت عزیر و هر الاغی که در کربلا بمیره ...
...
نمی خواستم برگردم . یعنی فکر می کردم می شه به این راحتی ها برنگشت . ولی وقتی به او نجا رسیدم فهمیدم که همه چیز روی حسابه و ماندن و مردن در کربلا رو به هرکسی نمی دن ... و من برگشتم .
...
من برگشتم .
کربلا در کربلا موند و من که باد به بهشت پرتابم کرده بود دوباره به زمین پرتاب شدم ... حالا یک حسی به اسم بین الحرمین در من می تپه و می تپه و می تپه و من خیلی برای این حس کوچیک و ضعیفم.
...
کربلا کربلاست. فقط می شه در موردش همین و گفت . همه چیز با دنیای خاکی فرق داره . همه چیز یه جورایی به هم مربوطه . همه چیز حساب شده ست ... روز اولی که به کربلا رسیدم تب کردم و حسابی مریض شدم . هنوزم مریضم ... روز دوم بردنم دکتر ... فکر کن در کربلا باشی و دلت بخواد تمام روزهاتو تشنه بگذرونی و دکتر بهت بگه باید مایعات زیاد بخوری !!!!!!!!!!! و یک عده مرتب به زور مایعات به خوردت بدن...
حتی نگذاشت یک روز تشنگی در کربلا رو تمرین کنم .......................
...
ریگ باد آورده ای را باد برد ...
نوشته های دیوار در ۱۳۸۶/۰۲/۲۹ و ساعت 16:46 ... به نامش... یه بیماری هست به اسم سندرم فراموشی مزمن! فراموش کردن از نعمتهای بزرگ خداست. به خاطر سپردن هم... ... این یعنی یه فرصت برای از نو راه انداختن دلم (که زنگار گرفته)!! ولی دلم می خواست خاطرات کربلامو داشته باشم. برای همینم از نو پستشون می کنم.و... انت ! توی مترو که نشستم موبایلمو گذاشتم جلوم و خیره خیره نگاهش کردم... حرم اما حسین (ع) و فضای بین الحرمین منو با خودش تا اون غروبی که عکس رو گرفته بودم به بین الحرمین برد... به نام خدای حسین! مرا پر می دهی! مرا درست همان موقع که خود را به دیوارهای میله ای قفسم می کوبم پرم میدهی ... من... کربلا سرزمینی ست که کمترین فاصله را با زمین دارد. مرا پر می دهی به جایی که اسمش کربلاست و من مثل همیشه ی زندگیم کوچکتر از آنم که بفهمم. من... بهشت جاییست که عاشقان امام حسین درآن عاشقی میکنند. یا لثارات الحسین !!! یا رب الجسین... ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما بحق الحسین ... اشف صدر الحسین ... بظهور الحجه...
نوشته های دیوار در ۱۳۸۶/۰۳/۰۲ و ساعت 23:50
بعد از ظهر جمعه تون به خیر.
ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر... دوباره با اجازه تون از نو شروع کردم جمعه و جمعه بازارو...
جمعه بازار یه جای شلوغه . هر کسی سرش به کارش گرمه . سود ...؟!
اومدم بگم کماکان مخلصیم.
اومدم بگم حالم خیلی خوبه!!!!!!!!! از دعای خیر دیشبتون...
اومدم بپرسم ... خبری نشد؟ این هفته هم نبود؟ ... شرمنده... می دونم به خاطر کوتاهی ماست...
اومدم عرض سلامی بکنم.
سلام بقیه ی خدا روی زمین.
...
فردا ظهر راهی می شم به سمت جایی که نمی دانم کجاست ...
که نمی دانم کجاست ...
که نمی دانم ...
فردا ...
من خیلی کوچکم . خیلی محتاجم . خیلی ...
دعا ...
این همون بیماریه که وبلاگ من توی میهن بلاگ گرفت...
...
مترو لحظه به لحظه به کربلا نزدیکتر می شد و من ثانیه به ثانیه مضطرب تر می شدم... جمعه ، تولد آقا امام حسین (ع) و شنبه ...به اندازه ی یک سر چرخوندن در بین الحرمین به سمت جایی با گنبد طلایی و گلدسته های فیروزه ای...
دلم برای بین الحرمین پر زد.
مترو در ایستگاه ایستاد و من تا رسیدن به حرم خودمو برای زیارت امام حسین(ع) در روز ولادتشون آماده کردم.
السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارۀ سیدالشهداء یرتجی ... یاد عاشورای امسال افتادم که همین جا آرزوی کربلا کرده بودم و چهار ماه بعد قسمتم شده بود.
خدایا! یعنی می شه یه بار دیگه توی بین الحرمین قدم بزنم؟؟؟
...
ریگ باد آورده ای را باد برد...
دلم هوای کربلا را کرده بود اما خودم نمی دانستم...
کربلا جاییست که اکسیژن برای نفس شدن از امام اجازه می گیرد.
کربلا ... کربلاست! فقط همین.
سرم در خاک فرو می رود و اشک هایم خاک قدمهای امام زمانم را گل می کند.
تو مرا حسینی می خواهی و من کوچکتر از آنم که حر شوم...
بهشت بین الحرمین است...
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟؟
Design By : Pichak |